
سهمی از مزارع و خورشید
۱. در ماه اکتبر سال ۱۹۳۷، شمال اسپانیا به تصرف نیروهای فرانکو در میآید. قریب یک ماه بعد، جمهوریخواهان مجبور میشوند که در بارسلونا مستقر شوند. در فاصلهی این دو تاریخ، درست در ده نوامبر سال ۱۹۳۷، سزار بایهخو، شاعر بزرگ پرو، شعری مینویسد به اسم «توده». در این شعر، که ترجمهی نیمبندِ آنرا احمد شاملو در «همچون کوچهای بیانتها» منتشر کرد و به اشتباه آن را به گارسیا مارکز نسبت داد، رزمندهای، در پایانِ نبرد، به خاک افتاده است و در حال مردن است. در این شعر، اظهار عشقِ یک نفر، دو نفر، یا حتی چند میلیون نفر نمیتواند او را به زندگی برگرداند. میگویند: «چه بسیار دوستت داریم و در برابر مرگ هیچ از ما بر نمیآید.» رزمنده، وقتی که تمام ساکنان خاک دورهاش میکنند، از خاک بر میخیزد. آنوقت، جسد، غمگنانه نگاهشان میکند، متاثر، آهسته آهسته از زمین بلند میشود، اولین انسان را در آغوش میگیرد و قدم در راه مینهد. در ماه جولای همان سال، سزار بایهخو به همراه پابلو نرودا، لوییس سرنودا، میگل هرناندز، ویسنته اویدوبرو، اکتاویو پاز، آلکسی تولستوی، آندره مالرو، آنتونیو ماچادو، استفان اسپندر، جان دوس پاسوس، ماریا زامبرانو، روسا چاسل و بسیاری دیگر در دومین کنگرهی نویسندگانِ ضدفاشیسم در والنسیای اسپانیا شرکت میکند. همین فهرستِ مجمل نشان میدهد که چه طیف گستردهای از نویسندگانِ بزرگ جهان، دورِ هم گرد آمدهبودند. راستی، چرا از اینهمه نویسندهی بزرگ، در برابر گسترش فاشیسم، کاری بر نیامد؟ جوابش را بایهخو، در همین شعرِ «توده» به بهترین شکلی داده است. این شعر در دفتری به چاپ میرسد به نام «اسپانیا، این جام را از من بگیر!». دفتری که در سال ۱۹۳۹ پس از مرگِ بایهخو منتشر شد. احمد شاملو، تصور میکرد که این شعر را مارکز برای چهگوارا نوشته است. بایهخو، شاعرِ محبوبِ چهگوارا بود. پیش از عزیمت و مرگ، «چه»، شعرهای بایهخو را با صدای خودش ضبط کرده بود. چهگوارا نیز به غریوِ مارکز و شاملو از خاکِ مرگ برنخاست.
۲. درست یک ماه قبل از شعرِ «توده»، یعنی سه ماه پس از کنگرهی ضدفاشیسم، بایهخو در شعری دیگر، اسپانیا را به احتیاط فرا میخواند. تحذیرش میدهد. میگوید: اسپانیا، خودت را از اسپانیایت مراقبت کن. میگوید: خود را از شهدایت مراقبت کن، از مردگانت مراقبت کن. از همهی کسانی که تو را دوست دارند، از جمهوری، از آینده. میپرسم: اسپانیا، چه خطری برای اسپانیا دارد؟ چگونه ممکن است، هر ایدهی نیکی، هر شهیدی و هر یوتوپیایی به مخاطرهای بدل شود که باید از آن حذر کرد؟ سزار بایهخو، در همان گیر و دار جنگِ داخلی اسپانیا در پاریس میمیرد. کمتر از یک سال، بعد از او آنتونیو ماچادو نیز در فرانسه جان میدهد. سرنودا عازم تبعید میشود. هرناندز هرگز رخصت گریز نمییابد و نخست به اعدام محکوم میشود و سه سالِ بعد از مرگ ماچادو در بیمارستان میمیرد. پیش از مرگ بر دیوار بیمارستان مینویسد: خداحافظ برادران، همقطاران، دوستان! بگذارید سهم بازماندهام را از مزارع و خورشید بردارم. دولت مکزیک، در فاصلهی سال ۱۹۳۹، (یعنی زمان مرگ ماچادو)، تا سال ۱۹۴۲ (یعنی زمانِ مرگ هرناندز)، چیزی قریب به بیست و پنج هزار نفر تبعیدی را از اسپانیا در مکزیک میپذیرد. سالها بعد، وقتی لوییس سرنودا در مکزیکوسیتی میمیرد، فرانکو هنوز سرجایش است، تبعیدیان اسپانیا در مکزیک، «دولتِ درتبعید» دارند، و فقط دوازده نفر در تشییع جنازهی سرنودا حاضرند. از آن دوازده نفر، اکثریت مکزیکیاند.
۳. اگرچه آنتونیو ماچادو در تبعید جان داد، برادرش مانوئل در مادرید ماند و برای فرانکو شعر نوشت. از شاعران نسل بیست و هفت اسپانیا، الکساندره در اسپانیا ماند و بازی دوگانهای میانِ یک روشنفکر و یک شاعر رسمی در پیش گرفت. او بعدها نوبل ادبیات را هم صاحب شد. فضای ادبیات اسپانیایی بعد از تثبیت فرانکو، فضای شعرهای متافیزیکی بود. در چنین موقعیتی بود که شاعرانی مثل آنتونیو گاموندا، فضای ادبی را رها میکنند و به مبارزه و جنبشهای زیرزمینی روی میآورند. گاموندا در فاصلهی ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۷ تقریبن هیچ اثری از خود منتشر نمیکند. سال ۱۹۶۰، درست یکسال بعد از سفرِ آیزنهاور به اسپانیاست. آلتولاگیره بازگشته از تبعید در مسیرِ مادرید تصادف کرده است و همراهِ همسرش مرده است. چندی بعد سرنودا در تنهایی و لئون فیلیپه نیز در تبعید رخت بر میبندند. اکتاویوپاز به آرمانش پشت میکند. تشییع جنازهی نرودا به تظاهراتِ ضدکودتا بدل میشود. تنها پس از مرگِ فرانکو و در دورهی گذار است که آنتونیو گاموندا به عرصهی ادبی باز میگردد و «شرح دروغ» را منتشر میکند.
۴. خیابانِ پرادوی مادرید، هتل کاتالونیا. آنتونیو گاموندا خاطراتش را از مبارزه برایم تعریف میکند. روزهای خانههای تیمی، تعقیب و گریز، دوستانی که کشته شدند، دوستانی که خودکشی کردند، کسانی که دست از مبارزه شستند، تاریخِ منفعتجوییها، سرمایههای نمادین. او تاریخِ شکست را ورق به ورق از آغاز جنگ داخلی برایم روایت میکند. به مرگِ فرانکو میرسیم. به «شرح دروغ». به آنجا که دموکراسی، دیگر معنای آزادی نمیدهد. میگوید: «همان دیکتاتوری بود، با صورتکِ خندان، اسماش را گذاشتند دموکراسی.» اینجاست که به شعر بایهخو بازمیگردم: «اسپانیا، خودت را از اسپانیایت مراقبت کن!». آنتونیو، وقتی دارد از روزهای مبارزه میگوید، برایش روشن است که با چه میجنگد و برای چه. پس از آن، دورهی گذار است که میگوید: «دیگر هیچچیز مشخص نبود. دیگر دشمن چهرهای نداشت، به هرچهرهای در میآمد.» آری، بیچهرگی، خصیصهی شر جدید است.
۵. پرسیده بودم: «چرا از آنهمه نویسندهی بزرگ، در برابر گسترش فاشیسم، کاری بر نیامد؟» تنها غریوِ تمام ساکنان خاک مرگ را شکست میدهد. مبارزانِ مرده، با صورتی محزون از خاک برمیخیزند. این رستاخیزِ بایهخویی اگر نه محال، که بس دیریاب است. به علاوه، هنوز در میانهی نبرد انسانی به سر میبریم. در سرزمینِ ما اما، دیکتاتور، هنوز دیکتاتور است. دیکتاتوری که قدم به قدم به سمتِ آن «شر بیچهره» پیش میرود. در چنین موقعیتی وظیفهی ماست که اخلاق مبارزه را از نو تعریف کنیم. وجوه امتناع، مقاومت و پویاییاش را. اینجاست که باید به تحذیر بایهخو بازگردیم و مخاطرهی سرمایههای نمادین را، مخاطرهی خویش را برای خود بازشناسیم.
* ادامه دارد…
اينكه اينجا مى نويسى و ما مى تونيم از تو بخونيم،
اينكه حالا شدى يه خط ، همزاد افق، خيالى و دور ازدست
جان برار ، ته خسته تن ره بلاره
زنده باشى محسن
حکایت ماست…
آقای عمادی عزیز درود
اصیل، پربار و پر از درد نگاشته اید. دستتان درد نکند. بسیار زحمت کشیده اید.
ع. ا. فرداد