-
شهریور ۲۸, ۱۳۹۸
این زندانِ شفاف…
در آخرین کتابِ شعرِ آنتونیو گاموندا، «زندانِ شفاف»، سطرهایی آمده از رابطهی میان شعر، واقعیت و کلمه. در شعری مینویسد: «—- نیستاندیشه. عملن، نمیمانند جز پسماندهها. پسماندههایِ مرگی ناخوش. آری، مرگی ناخوش. نه. به واسطهی شباهت، حرف میزنم. میگویم پسماندههای اصیل: داروهای منقضی، آهار سبز، زخم فاسد، رگنگاری پس از مرگ، کورکهای زرد، یعنی، پسماندههای اصیل. همین. ولی به خاطر بیاور: «ابدیت»، «هرگز»، «همیشه». یک ملالِ معرکه. آری. در واقعیت، ماجرا، تشبیه است. آری؟ تشبیهِ معصوم. آنچه نیست نامی ندارد. همین.» در همین چند سطرِ این شعرِ بلند، رابطهی میانِ کلمه و واقعیت تشریح شده است. سالها پیش از آنتونیو،…
بیشتر بخوانید » -
شهریور ۱۷, ۱۳۹۸
سالی، بیگاهان…
پریروز فرانسیسکو تولدو هنرمند برجستهی مکزیکی درگذشت و امروز خبر احکام صادره برای مبارزان هفتتپه منتشر شد. سه روزِ تلخ، برای منی که مبارزهی مردمِ این خاک و آن خاک را نبردی یگانه میبینم. در مکزیک، دشمن و دوست، برای فرانسیسکو اعلام عزای عمومی کردند: هر دو گروه، سیاستمدارانه با این فقدان روبرو شدند. در ایران، به سرعت دستور نانوشتهی تبدیلِ «قهرمان/ضدقهرمان» به «قربانی» صادر شد و سنتِ کهنِ «مویهگری» دست به کار شده تا همه، سیاستمدارانه، خود را در اشک و آه تطهیر کنند. به باورِ این حقیر، «نومیدی» اگرچه مقدستر از «امید واهی»ست، اما آنجا که به «تعلل…
بیشتر بخوانید » -
شهریور ۱۱, ۱۳۹۸
از حقیقت و آسپرین…
وقتی مدام در سفری، یعنی مثلن در عرض یک هفته، به بهانههای مختلف، به چهار شهر سر میزنی، آب و هوایت هم بین شهرها عوض میشود: یکی گرم است و یکی سرد. بدن سخت میتواند به اینهمه جابجایی عادت کند. برای همین، در این سالهای غربت، «سرماخوردگی» یکی از نزدیکترین دوستانم بوده است. هفتهی گذشته را در سه استان مکزیک گذراندم، و نتیجه، علاوه بر مواجهه با زیباییها و قدری خستگی، سرماخوردگی هم بود. در این سالها، هر وقت سرما میخوردم، این شعر فرناندو پسوا، همراهیام میکرد: سرمای وحشتناکی خوردهام و همه میدانند که سرماهای موحش همهی نظم عالم را…
بیشتر بخوانید »