-
اکتبر 28, 2020
بس که نشست بر دلم…
اگر آدمی را موطنی باشد، فقط و فقط کودکی اوست. تجربهی زبان و درک جهان به واسطهی کلمات، تجربهایست که آرام آرام، در عین ندانستگی، تنِ آدمی را هم برایش معنا میکند: بدون زبان، حتی پوستمان را هم درک نمیکنیم. وجود، فراتر از زبان است، شعر هم. اما اگر زبان هم نباشد، ادراک وجود در ما مختل میشود. همین است که از زبان فارسی گریزی ندارم. خوب یا بد، نسبت به آن احساس مسئولیت میکنم ولی هربار که به نیت ادای دین، به عرصهی عمومی آن زبان نزدیک میشوم، انگار هرچه میکوشم «مواظب باشم دامنام به هيچ ترتيبى به سياست…
بیشتر بخوانید » -
سپتامبر 6, 2020
رویای نچایف و انگیزهی امتناع
۱. از ده که به شهر آمدیم، چند وقتی را در خانهی یکی از پسرعموهای پدرم ماندیم. در اتاقی کوچک، نمور، تاریک و خاکستری که چهار نفر در آن میخوابیدیم. یکی از بچههای فامیل میخواست مرا بُکُشد، چون میتوانستم راه بروم، بدوم و او متاسفانه در تشنج و رعشهی تب از یک پا فلج شده بود. چند وقتی طول کشید تا پدر و مادرم پی و دیوارهای خانهی خودمان را بالا بردند. مادر، پدر، یکی از داییهام و آقای نعمتی دوست پدرم به تنهایی پی آن خانه را کندند، آجرچینی کردند و در نهایت اتاقی ساختند که بشود سقف بالای…
بیشتر بخوانید » -
سپتامبر 19, 2019
این زندانِ شفاف…
در آخرین کتابِ شعرِ آنتونیو گاموندا، «زندانِ شفاف»، سطرهایی آمده از رابطهی میان شعر، واقعیت و کلمه. در شعری مینویسد: «—- نیستاندیشه. عملن، نمیمانند جز پسماندهها. پسماندههایِ مرگی ناخوش. آری، مرگی ناخوش. نه. به واسطهی شباهت، حرف میزنم. میگویم پسماندههای اصیل: داروهای منقضی، آهار سبز، زخم فاسد، رگنگاری پس از مرگ، کورکهای زرد، یعنی، پسماندههای اصیل. همین. ولی به خاطر بیاور: «ابدیت»، «هرگز»، «همیشه». یک ملالِ معرکه. آری. در واقعیت، ماجرا، تشبیه است. آری؟ تشبیهِ معصوم. آنچه نیست نامی ندارد. همین.» در همین چند سطرِ این شعرِ بلند، رابطهی میانِ کلمه و واقعیت تشریح شده است. سالها پیش از آنتونیو،…
بیشتر بخوانید »